سعدی (غزلیات)/به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور) از سعدی |
' |
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور | قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور | |
آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد | بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور | |
حور فردا که چنین روی بهشتی بیند | گرش انصاف بود معترف آید به قصور | |
شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو | از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور | |
زندگان را نه عجب گر به تو میلی باشد | مردگان بازنشینند به عشقت ز قبور | |
آن بهایم نتوان گفت که جانی دارد | که ندارد نظری با چو تو زیبامنظور | |
سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز | مست چندان که بکوشند نباشد مستور | |
این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت | عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور | |
آن چه در غیبتت ای دوست به من میگذرد | نتوانم که حکایت کنم الا به حضور | |
منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد | من به شیرین سخنی تو به نکویی مشهور | |
سختم آید که به هر دیده تو را مینگرند | سعدیا غیرتت آمد نه عجب سعد غیور |