سعدی (غزلیات)/به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم) از سعدی |
' |
به خاک پایِ عزیزت که عهد نشکستم | ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم | |
کجا روم که بمیرم بر آستان امید | اگر به دامن وصلت نمیرسد دستم | |
شگفت ماندهام از بامداد روز وداع | که برنخاست قیامت چو بیتو بنشستم | |
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس | یکی منم که ندانم نماز چون بستم | |
نماز کردم و از بیخودی ندانستم | که در خیال تو عقد نماز چون بستم | |
نمازِ مست، شریعت روا نمیدارد | نماز من که پذیرد؟ که روز و شب مستم | |
چنین که دست خیالت گرفت دامن من | چه بودی ار برسیدی به دامنت دستم | |
من از کجا و تمنای وصل تو ز کجا؟! | اگر چه آب حیاتی، هلاک خود جستم | |
اگر خلاف تو بودست در دلم همه عمر | نه نیک رفت خطا کردم و ندانستم | |
بکش چنان که توانی که سعدی آن کس نیست | که با وجود تو دعوی کند که من هستم |