سعدی (غزلیات)/بهست آن یا زنخ یا سیب سیمین
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (بهست آن یا زنخ یا سیب سیمین) از سعدی |
' |
بهست آن یا زنخ یا سیب سیمین | لبست آن یا شکر یا جان شیرین | |
بتی دارم که چین ابروانش | حکایت میکند بتخانه چین | |
از آن ساعت که دیدم گوشوارش | ز چشمانم بیفتادست پروین | |
هر آن وقتی که دیدارش نبینم | جهانم تیره باشد بر جهان بین | |
به خوابی آرزومندم ولیکن | سر بی دوست چون باشد به بالین | |
از آب و گل چنین صورت که دیدست | تعالی خالق الانسان من طین | |
غرور نیکوان باشد نه چندان | جفا بر عاشقان باشد نه چندین | |
من از مهری که دارم برنگردم | تو را گر خاطر مهرست و گر کین | |
نگارینا به شمشیرت چه حاجت | مرا خود میکشد دست نگارین | |
به دست دوستان برکشته بودن | ز دنیا رفتنی باشد به تمکین | |
بکش تا عیب گیرانم نگویند | نمیآید ملخ در چشم شاهین | |
نظر کردن به خوبان دین سعدیست | مباد آن روز کو برگردد از دین |