سعدی (غزلیات)/بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی) از سعدی |
' |
بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی | و زین کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی | |
امید از بخت میدارم بقای عمر چندانی | کز ابر لطف بازآید به خاک تشنه بارانی | |
میان عاشق و معشوق اگر باشد بیابانی | درخت ارغوان روید به جای هر مغیلانی | |
مگر لیلی نمیداند که بی دیدار میمونش | فراخای جهان تنگست بر مجنون چو زندانی | |
دریغا عهد آسانی که مقدارش ندانستم | ندانی قدر وصل الا که درمانی به هجرانی | |
نه در زلف پریشانت من تنها گرفتارم | که دل دربند او دارد به هر مویی پریشانی | |
چه فتنهست این که در چشمت به غارت میبرد دلها | تویی در عهد ما گر هست در شیراز فتانی | |
نشاید خون سعدی را به باطل ریختن حقا | بیا سهلست اگر داری به خط خواجه فرمانی | |
زمان رفته بازآید ولیکن صبر میباید | که مستخلص نمیگردد بهاری بی زمستانی |