سعدی (غزلیات)/بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند) از سعدی |
' |
بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند | برقع افکن تا بهشت از حور زیور برکند | |
زان روی و خال دلستان برکش نقاب پرنیان | تا پیش رویت آسمان آن خال اختر برکند | |
خلقی چو من بر روی تو آشفته همچون موی تو | پای آن نهد در کوی تو کاول دل از سر برکند | |
زان عارض فرخنده خو نه رنگ دارد گل نه بو | انگشت غیرت را بگو تا چشم عبهر برکند | |
ما خار غم در پای جان در کویت ای گلرخ روان | وان گه که را پروای آن کز پای نشتر برکند | |
ماست رویت یا ملک قندست لعلت یا نمک | بنمای پیکر تا فلک مهر از دوپیکر برکند | |
باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری | واله شود کبک دری طاووس شهپر برکند | |
سعدی چو شد هندوی تو هل تا پرستد روی تو | کو خیمه زد پهلوی تو فردای محشر برکند |