سعدی (غزلیات)/با کاروان مصری چندین شکر نباشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (با کاروان مصری چندین شکر نباشد) از سعدی |
' |
با کاروان مصری چندین شکر نباشد | در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد | |
این دلبری و شوخی از سرو و گل نیاید | وین شاهدی و شنگی در ماه و خور نباشد | |
گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم | با تیر چشم خوبان تقوا سپر نباشد | |
ما را نظر به خیرست از حسن ماه رویان | هر کو به شر کند میل او خود بشر نباشد | |
هر آدمی که بینی از سر عشق خالی | در پایه جمادست او جانور نباشد | |
الا گذر نباشد پیش تو اهل دل را | ور نه به هیچ تدبیر از تو گذر نباشد | |
هوشم نماند با کس اندیشهام تویی بس | جایی که حیرت آمد سمع و بصر نباشد | |
بر عندلیب عاشق گر بشکنی قفس را | از ذوق اندرونش پروای در نباشد | |
تو مست خواب نوشین تا بامداد و بر من | شبها رود که گویی هرگز سحر نباشد | |
دل میبرد به دعوی فریاد شوق سعدی | الا بهیمهای را کز دل خبر نباشد | |
تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد | طامات مدعی را چندین اثر نباشد |