سعدی (غزلیات)/با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست) از سعدی |
' |
با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست | دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست | |
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد | ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست | |
مرد گستاخی نیم تا جان در آغوشت کشم | بوسه بر پایت دهم چون دست بالاییم نیست | |
بر گلت آشفتهام بگذار تا در باغ وصل | زاغ بانگی میکنم چون بلبل آواییم نیست | |
تا مصور گشت در چشمم خیال روی دوست | چشم خودبینی ندارم روی خودراییم نیست | |
درد دوری میکشم گر چه خراب افتادهام | بار جورت میبرم گر چه تواناییم نیست | |
طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد | من که را جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست | |
سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع | با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست |