سعدی (غزلیات)/باز از شراب دوشین در سر خمار دارم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (باز از شراب دوشین در سر خمار دارم) از سعدی |
' |
باز از شراب دوشین در سر خمار دارم | وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم | |
سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی | عیبم مکن که در سر سودای یار دارم | |
ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم | مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم | |
سیلاب نیستی را سر در وجود من ده | کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم | |
شستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهر | کاندر سراچه دل نقش و نگار دارم | |
موسی طور عشقم در وادی تمنا | مجروح لن ترانی چون خود هزار دارم | |
رفتی و در رکابت دل رفت و صبر و دانش | بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم | |
چندم به سر دوانی پرگاروار گردت | سرگشتهام ولیکن پای استوار دارم | |
عقلی تمام باید تا دل قرار گیرد | عقل از کجا و دل کو تا برقرار دارم | |
زان می که ریخت عشقت در کام جان سعدی | تا بامداد محشر در سر خمار دارم |