سعدی (غزلیات)/ای کودک خوبروی حیران
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ای کودک خوبروی حیران) از سعدی |
' |
ای کودک خوبروی حیران | در وصف شمایلت سخندان | |
صبر از همه چیز و هر که عالم | کردیم و صبوری از تو نتوان | |
دیدی که وفا به سر نبردی | ای سخت کمان سست پیمان | |
پایان فراق ناپدیدار | و امید نمیرسد به پایان | |
هرگز نشنیدهام که کردست | سرو آن چه تو میکنی به جولان | |
باور که کند که آدمی را | خورشید برآید از گریبان | |
بیمار فراق به نباشد | تا به تو نکند به زنخدان | |
وین گوی سعادتست و دولت | تا با که درافکنی به میدان | |
ترسم که به عاقبت بماند | در چشم سکندر آب حیوان | |
دل بود و به دست دلبر افتاد | جانست و فدای روی جانان | |
عاقل نکند شکایت از درد | مادام که هست امید درمان | |
بی مار به سر نمیرود گنج | بی خار نمیدمد گلستان | |
گر در نظرت بسوخت سعدی | مه را چه غم از هلاک کتان | |
پروانه بکشت خویشتن را | بر شمع چه لازمست تاوان |