سعدی (غزلیات)/ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست) از سعدی |
' |
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست | گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست | |
خلق را بیدار باید بود از آب چشم من | وین عجب کان وقت میگریم که کس بیدار نیست | |
نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد | قصه دل مینویسد حاجت گفتار نیست | |
بیدلان را عیب کردم لاجرم بیدل شدم | آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست | |
ای نسیم صبح اگر باز اتفاقی افتدت | آفرین گویی بر آن حضرت که ما را بار نیست | |
بارها روی از پریشانی به دیوار آورم | ور غم دل با کسی گویم به از دیوار نیست | |
ما زبان اندرکشیدیم از حدیث خلق و روی | گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست | |
قادری بر هر چه میخواهی مگر آزار من | زان که گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست | |
احتمال نیش کردن واجبست از بهر نوش | حمل کوه بیستون بر یاد شیرین بار نیست | |
سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه | ماه را مانی ولیکن ماه را گفتار نیست | |
گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن | بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست | |
لوحش الله از قد و بالای آن سرو سهی | زان که همتایش به زیر گنبد دوار نیست | |
دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن | من گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست |