سعدی (غزلیات)/ای که رحمت مینیاید بر منت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ای که رحمت مینیاید بر منت) از سعدی |
' |
ای که رحمت مینیاید بر منت | آفرین بر جان و رحمت بر تنت | |
قامتت گویم که دلبندست و خوب | یا سخن یا آمدن یا رفتنت | |
شرمش از روی تو باید آفتاب | کاندرآید بامداد از روزنت | |
حسن اندامت نمیگویم به شرح | خود حکایت میکند پیراهنت | |
ای که سر تا پایت از گل خرمنست | رحمتی کن بر گدای خرمنت | |
ماه رویا مهربانی پیشه کن | سیرتی چون صورت مستحسنت | |
ای جمال کعبه رویی باز کن | تا طوافی میکنم پیرامنت | |
دست گیر این پنج روزم در حیات | تا نگیرم در قیامت دامنت | |
عزم دارم کز دلت بیرون کنم | و اندرون جان بسازم مسکنت | |
درد دل با سنگ دل گفتن چه سود | باد سردی میدمم در آهنت | |
گفتم از جورت بریزم خون خویش | گفت خون خویشتن در گردنت | |
گفتم آتش درزنم آفاق را | گفت سعدی درنگیرد با منت |