سعدی (غزلیات)/ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی) از سعدی |
' |
ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی | روی تو ببرد از دل ما هر غم رویی | |
آخر سر مویی به ترحم نگر آن را | کاهی بودش تعبیه بر هر بن مویی | |
کم مینشود تشنگی دیده شوخم | با آن که روان کردهام از هر مژه جویی | |
ای هر تنی از مهر تو افتاده به کنجی | وی هر دلی از شوق تو آواره به سویی | |
ما یک دل و تو شرم نداری که برآیی | هر لحظه به دستانی و هر روز به خویی | |
در کان نبود چون تن زیبای تو سیمی | وز سنگ نخیزد چو دل سخت تو رویی | |
بر هم نزند دست خزان بزم ریاحین | گر باد به بستان برد از زلف تو بویی | |
با این همه میدان لطافت که تو داری | سعدی چه بود در خم چوگان تو گویی |