سعدی (غزلیات)/ای لعبت خندان لب لعلت که مزیدست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ای لعبت خندان لب لعلت که مزیدست) از سعدی |
' |
ای لعبت خندان لب لعلت که مزیدست | وی باغ لطافت به رویت که گزیدست | |
زیباتر از این صید همه عمر نکردست | شیرینتر از این خربزه هرگز نبریدست | |
ای خضر حلالت نکنم چشمه حیوان | دانی که سکندر به چه محنت طلبیدست | |
آن خون کسی ریختهای یا می سرخست | یا توت سیاهست که بر جامه چکیدست | |
با جمله برآمیزی و از ما بگریزی | جرم از تو نباشد گنه از بخت رمیدست | |
نیکست که دیوار به یک بار بیفتاد | تا هیچ کس این باغ نگویی که ندیدست | |
بسیار توقف نکند میوه بر بار | چون عام بدانست که شیرین و رسیدست | |
گل نیز در آن هفته دهن باز نمیکرد | و امروز نسیم سحرش پرده دریدست | |
در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی | کشتی رود اکنون که تتر جسر بریدست | |
رفت آن که فقاع از تو گشایند دگربار | ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیدست | |
سعدی در بستان هوای دگری زن | وین کشته رها کن که در او گله چریدست |