سعدی (غزلیات)/ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی) از سعدی |
' |
ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی | حق را به روزگار تو با ما عنایتی | |
گفتم نهایتی بود این درد عشق را | هر بامداد میکند از نو بدایتی | |
معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست | با تو مجال آن که بگویم حکایتی | |
چندان که بی تو غایت امکان صبر بود | کردیم و عشق را به پدیدست غایتی | |
فرمان عشق و عقل به یک جای نشنوند | غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی | |
ز ابنای روزگار به خوبی ممیزی | چون در میان لشکر منصور رایتی | |
عیبت نمیکنم که خداوند امر و نهی | شاید که بندهای بکشد بی جنایتی | |
زان گه که عشق دست تطاول دراز کرد | معلوم شد که عقل ندارد کفایتی | |
من در پناه لطف تو خواهم گریختن | فردا که هر کسی رود اندر حمایتی | |
درماندهام که از تو شکایت کجا برم | هم با تو گر ز دست تو دارم شکایتی | |
سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق | این ریش اندرون بکند هم سرایتی |