سعدی (غزلیات)/این جا شکری هست که چندین مگسانند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (این جا شکری هست که چندین مگسانند) از سعدی |
' |
این جا شکری هست که چندین مگسانند | یا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند | |
بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی | کاین هیچ کسان در طلب ما چه کسانند | |
ای قافله سالار چنین گرم چه رانی | آهسته که در کوه و کمر بازپسانند | |
صد مشعله افروخته گردد به چراغی | این نور تو داری و دگر مقتبسانند | |
من قلب و لسانم به وفاداری و صحبت | و اینان همه قلبند که پیش تو لسانند | |
آنان که شب آرام نگیرند ز فکرت | چون صبح پدیدست که صادق نفسانند | |
و آنان که به دیدار چنان میل ندارند | سوگند توان خورد که بی عقل و خسانند | |
دانی چه جفا میرود از دست رقیبت | حیفست که طوطی و زغن هم قفسانند | |
در طالع من نیست که نزدیک تو باشم | میگویمت از دور دعا گر برسانند |