سعدی (غزلیات)/این باد بهار بوستانست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سعدی (غزلیات) (این باد بهار بوستانست)
از سعدی
'


این باد بهار بوستانست یا بوی وصال دوستانست؟
دل می‌برد این خط نگارین گویی خط روی دِلسِتانست
ای مرغِ به دام دل گرفتار بازآی! که وقت آشیانست
شب‌ها من و شمع می‌گدازیم اینست که سوز من نهانست
گوشم همه روز از انتظارت بر راه و نظر بر آستانست
ور بانگ موذنی بر‌آید گویم که دَرای کاروانست
با آن همه دشمنی که کردی بازآی، که دوستی همانست
با قوت بازوان عشقت سرپنجه‌ی صبر ناتوانست
بیزاری دوستانِ دَمساز تفریق میان جسم و جانست
نالیدن دردناک سعدی بر دعوی دوستی بیانست
آتش به نی و قلم درانداخت وین حِبر که می‌رود دخانست

توضیحات

  1. ^  سیاهی دوات و مرکّب، دوده، سیاهی