سعدی (غزلیات)/اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سعدی (غزلیات) (اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست)
از سعدی
'


اگر مراد تو ای دوست بی مرادیِ ماست مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست!
اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست
میان عیب و هنر پیش دوستانِ کریم تفاوتی نکند، چون نظر به عین رضاست
عنایتی که تو را بود اگر مُبَدَّل شد خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست
مرا به هر چه کنی دل نخواهی آزردن که هر چه دوست پسندد به جای دوست رواست
اگر عِداوَت و جنگست در میان عرب میان لِیلی و مجنون محبتست و صفاست
هزار دشمنی افتد به قول بدگویان میان عاشق و معشوق دوستی برجاست
غلام قامت آن لُعبت قباپوشم که در محبتِ رویشْ هزار جامه قباست
نمی‌توانم بی‌او نشست یک ساعت چرا که از سر جان بر نمی‌توانم خاست
جمال در نظر و شوق همچنان باقی گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست
مرا، به عشق تو، اندیشه از ملامت نیست و گر کنند ملامت نه بر من تنهاست
هر آدمی که چنین شخص دِلْسِتان بیند ضرورتست که گوید به سرو ماند راست
به روی خوبان گفتی نظر خطا باشد خطا نباشد دیگر مگو چنین که خطاست
خوشست با غم هجران دوست سعدی را که گر چه رنج به جان می‌رسد امید دواست
بلا و زحمت امروز بر دل درویش از آن خوشست که امید رحمت فرداست