سعدی (غزلیات)/اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (اگر تو فارغی از حال دوستان یارا) از سعدی |
' |
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا | فِراغت از تو مُیسّر نمیشود ما را | |
تو را در آینه دیدن جمال طَلعَت خویش | بیان کند که چه بودست ناشکیبا را | |
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم، | به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را | |
به جای سروِ بلند ایستاده بر لب جوی | چرا نظر نکنی یار سروبالا را؟ | |
شمایلی که در اوصاف حُسن ترکیبش | مجالِ نُطق نماند زبان گویا را | |
که گفت در رخِ زیبا نظر خطا باشد؟ | خطا بود که نبینند روی زیبا را | |
به دوستی، که اگر زهر باشد از دستت | چنان به ذوقِ ارادت خورم، که حلوا را | |
کسی ملامتِ وامِق کند به نادانی | حبیب من، که ندیدست روی عَذرا را | |
گرفتم آتشِ پنهان خبر نمیداری | نگاه مینکنی آبِ چَشمِ پیدا را؟ | |
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی | چو دل به عشق دهی دلبرانِ یَغما را | |
هنوز با همه دردم امید درمانست | که آخِری بود آخر، شبانِ یلدا را |