سعدی (غزلیات)/اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب) از سعدی |
' |
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب | هزار ممن مخلص درافکنی به عقاب | |
که را مجال نظر بر جمال میمونت | بدین صفت که تو دل میبری ورای حجاب | |
درون ما ز تو یک دم نمیشود خالی | کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب | |
به موی تافته پای دلم فروبستی | چو موی تافتیای نیکبخت روی متاب | |
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید | که حال تشنه نمیدانی ای گل سیراب | |
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد | و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب | |
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهلست | که با شکردهنان خوش بود سال و جواب | |
کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی | تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب | |
اسیر بند بلا را چه جای سرزنشست | گرت معاونتی دست میدهد دریاب | |
اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست | همیکنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب | |
تو باز دعوی پرهیز میکنی سعدی | که دل به کس ندهم کل مدع کذاب |