سعدی (غزلیات)/از دست دوست هر چه ستانی شکر بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (از دست دوست هر چه ستانی شکر بود) از سعدی |
' |
از دست دوست هر چه ستانی شکر بود | وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود | |
دشمن گر آستین گل افشاندت به روی | از تیر چرخ و سنگ فلاخن بتر بود | |
گر خاک پای دوست خداوند شوق را | در دیدگان کشند جلای بصر بود | |
شرط وفاست آن که چو شمشیر برکشد | یار عزیز جان عزیزش سپر بود | |
یا رب هلاک من مکن الا به دست دوست | تا وقت جان سپردنم اندر نظر بود | |
گر جان دهی و گر سر بیچارگی نهی | در پای دوست هر چه کنی مختصر بود | |
ما سر نهادهایم تو دانی و تیغ و تاج | تیغی که ماه روی زند تاج سر بود | |
مشتاق را که سر برود در وفای یار | آن روز روز دولت و روز ظفر بود | |
ما ترک جان از اول این کار گفتهایم | آن را که جان عزیز بود در خطر بود | |
آن کز بلا بترسد و از قتل غم خورد | او عاقلست و شیوه مجنون دگر بود | |
با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق | خام از عذاب سوختگان بیخبر بود | |
جانا دل شکسته سعدی نگاه دار | دانی که آه سوختگان را اثر بود |