سعدی (غزلیات)/آن سرو که گویند به بالای تو ماند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (آن سرو که گویند به بالای تو ماند) از سعدی |
' |
آن سرو که گویند به بالای تو ماند | هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند | |
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست | با غمزه بگو تا دل مردم نستاند | |
زنهار که چون میگذری بر سر مجروح | وز وی خبرت نیست که چون میگذراند | |
بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز | همخانه من باشی و همسایه نداند | |
هر کو سر پیوند تو دارد به حقیقت | دست از همه چیز و همه کس درگسلاند | |
امروز چه دانی تو که در آتش و آبم | چون خاک شوم باد به گوشت برساند | |
آنان که ندانند پریشانی مشتاق | گویند که نالیدن بلبل به چه ماند | |
گل را همه کس دست گرفتند و نخوانند | بلبل نتوانست که فریاد نخواند | |
هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای | برخیزد و خلقی متحیر بنشاند | |
در حسرت آنم که سر و مال به یک بار | در دامنش افشانم و دامن نفشاند | |
سعدی تو در این بند بمیری و نداند | فریاد بکن یا بکشد یا برهاند |