سعدی (غزلیات)/آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (آسوده خاطرم که تو در خاطر منی) از سعدی |
' |
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی | گر تاج میفرستی و گر تیغ میزنی | |
ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو | چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی | |
شهری به تیغ غمزه خون خوار و لعل لب | مجروح میکنی و نمک میپراکنی | |
ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم | باری نگه کن ای که خداوند خرمنی | |
گیرم که برکنی دل سنگین ز مهر من | مهر از دلم چگونه توانی که برکنی | |
حکم آن توست اگر بکشی بیگنه ولیک | عهد وفای دوست نشاید که بشکنی | |
این عشق را زوال نباشد به حکم آنک | ما پاک دیدهایم و تو پاکیزه دامنی | |
از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست | ور متفق شوند جهانی به دشمنی | |
خواهی که دل به کس ندهی دیدهها بدوز | پیکان چرخ را سپری باشد آهنی | |
با مدعی بگوی که ما خود شکستهایم | محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی | |
سعدی چو سروری نتوان کرد لازمست | با سخت بازوان به ضرورت فروتنی |