سعدی (غزلیات)/آب حیات منست خاک سر کوی دوست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (آب حیات منست خاک سر کوی دوست) از سعدی |
' |
آب حیات منست خاک سر کوی دوست | گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست | |
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار | فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست | |
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار | مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست | |
دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا | گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست | |
گر متفرق شود خاک من اندر جهان | باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست | |
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل | روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست | |
هر غزلم نامهایست صورت حالی در او | نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست | |
لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحرگیر | سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست |