سعدی (باب چهارم در تواضع)/گروهی برآنند از اهل سخن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب چهارم در تواضع) (گروهی برآنند از اهل سخن) از سعدی |
' |
گروهی برآنند از اهل سخن | که حاتم اصم بود، باور مکن | |
برآمد طنین مگس بامداد | که در چنبر عنکبوتی فتاد | |
همه ضعف و خاموشیش کید بود | مگس قند پنداشتش قید بود | |
نگه کرد شیخ از سر اعتبار | که ای پای بند طمع پای دار | |
نه هر جا شکر باشد و شهد و قند | که در گوشهها دامیارست و بند | |
یکی گفت از آن حلقهی اهل رای | عجب دارم ای مرد راه خدای | |
مگس را تو چون فهم کردی خروش | که مار را به دشواری آمد به گوش؟ | |
تو آگاه گشتی به بانگ مگس | نشاید اصم خواندنت زین سپس | |
تبسم کنان گفت ای تیز هوش | اصم به که گفتار باطل نیوش | |
کسانی که با ما به خلوت درند | مرا عیب پوش و ثنا گسترند | |
چو پوشیده دارند اخلاق دون | کند هستیم زیر، طبع زبون | |
فرا مینمایم که مینشنوم | مگر کز تکلف مبرا شوم | |
چو کالیو دانندم اهل نشست | بگویند نیک و بدم هر چه هست | |
اگر بد شنیدن نیاید خوشم | ز کردار بد دامن اندر کشم | |
به حبل ستایش فراچه مشو | چو حاتم اصم باش و عیبت شنو |