سعدی (باب هفتم در عالم تربیت)/یکی گفت با صوفیی در صفا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب هفتم در عالم تربیت) (یکی گفت با صوفیی در صفا) از سعدی |
' |
یکی گفت با صوفیی در صفا | ندانی فلانت چه گفت از قفا؟ | |
بگفتا خموش، ای برادر، بخفت | ندانسته بهتر که دشمن چه گفت | |
کسانی که پیغام دشمن برند | ز دشمن همانا که دشمن ترند | |
کسی قول دشمن نیارد به دوست | جز آن کس که در دشمنی یار اوست | |
نیارست دشمن جفا گفتنم | چنان کز شنیدن بلرزد تنم | |
تو دشمنتری کاوری بر دهان | که دشمن چنین گفت اندر نهان | |
سخن چین کند تازه جنگ قدیم | به خشم آورد نیکمرد سلیم | |
ازان همنشین تا توانی گریز | که مر فتنهی خفته را گفت خیز | |
سیه چال و مرد اندر او بسته پای | به از فتنه از جای بردن به جای | |
میان دو تن جنگ چون آتش است | سخنچین بدبخت هیزم کش است |