سعدی (باب هفتم در عالم تربیت)/یکی ناسزا گفت در وقت جنگ
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب هفتم در عالم تربیت) (یکی ناسزا گفت در وقت جنگ) از سعدی |
' |
یکی ناسزا گفت در وقت جنگ | گریبان دریدند وی را به چنگ | |
قفا خورده گریان وعریان نشست | جهاندیدهای گفتش ای خودپرست | |
چو غنچه گرت بسته بودی دهن | دریده ندیدی چو گل پیرهن | |
سراسیمه گوید سخن بر گزاف | چو طنبور بی مغز بسیار لاف | |
نبینی که آتش زبان است و بس | به آبی توان کشتنش در نفس؟ | |
اگر هست مرد از هنر بهرهور | هنر خود بگوید نه صاحب هنر | |
اگر مشک خالص نداری مگوی | ورت هست خود فاش گردد به بوی | |
به سوگند گفتن که زر مغربی است | چه حاجت؟ محک خود بگوید که چیست |