سعدی (باب هفتم در عالم تربیت)/فریدون وزیری پسندیده داشت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب هفتم در عالم تربیت) (فریدون وزیری پسندیده داشت) از سعدی |
' |
فریدون وزیری پسندیده داشت | که روشن دل و دوربین دیده داشت | |
رضای حق اول نگه داشتی | دگر پاس فرمان شه داشتی | |
نهد عامل سفله بر خلق رنج | که تدبیر ملک است و توفیر گنج | |
اگر جانب حق نداری نگاه | گزندت رساند هم از پادشاه | |
یکی رفت پیش ملک بامداد | که هر روزت آسایش و کام باد | |
غرض مشنو از من نصیحت پذیر | تو را در نهان دشمن است این وزیر | |
کس از خاص لشکر نماندهست و عام | که سیم و زر از وی ندارد به وام | |
به شرطی که چون شاه گردن فراز | بمیرد، دهند آن زر و سیم باز | |
نخواهد تو را زنده این خودپرست | مبادا که نقدش نیاید به دست | |
یکی سوی دستور دولت پناه | به چشم سیاست نگه کرد شاه | |
که در صورت دوستان پیش من | به خاطر چرایی بد اندیش من؟ | |
زمین پیش تختش ببوسید و گفت | نشاید چو پرسیدی اکنون نهفت | |
چنین خواهم ای نامور پادشاه | که باشند خلقت همه نیک خواه | |
چو موتت بود وعدهی سیم من | بقا بیش خواهندت از بیم من | |
نخواهی که مردم به صدق و نیاز | سرت سیر خواهند و عمرت دراز؟ | |
غنیمت شمارند مردان دعا | که جوشن بود پیش تیر بلا | |
پسندید از او شهریار آنچه گفت | گل رویش از تازگی برشکفت | |
ز قدر و مکانی که دستور داشت | مکانش بیفزود و قدرش فراشت | |
بد اندیش را زجر و تأدیب کرد | پشیمانی از گفتهی خویش خورد | |
ندیدم ز غماز سرگشتهتر | نگون طالع و بخت برگشتهتر | |
ز نادانی و تیره رایی که اوست | خلاف افگند در میان دو دوست | |
کنند این و آن خوش دگر باره دل | وی اندر میان کور بخت و خجل | |
میان دو کس آتش افروختن | نه عقل است و خود در میان سوختن | |
چو سعدی کسی ذوق خلوت چشید | که از هر که عالم زبان درکشید | |
بگوی آنچه دانی سخن سودمند | وگر هیچ کس را نیاید پسند | |
که فردا پیشمان برآرد خروش | که آوخ چرا حق نکردم به گوش؟ |