سعدی (باب هفتم در عالم تربیت)/شبی دعوتی بود در کوی من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب هفتم در عالم تربیت) (شبی دعوتی بود در کوی من) از سعدی |
' |
شبی دعوتی بود در کوی من | ز هر جنس مردم در او انجمن | |
چو آواز مطرب برآمد ز کوی | به گردون شد از عاشقان های و هوی | |
پری پیکری بود محبوب من | بدو گفتم ای لعبت خوب من | |
چرا با رفیقان نیایی به جمع | که روشن کنی مجلس ما چو شمع؟ | |
شنیدم سهی قامت سیمتن | که میرفت و میگفت با خویشتن | |
محاسن چو مردان نداری به دست | نه مردی بود پیش مردان نشست | |
سیه نامه تر زان مخنث مخواه | که پیش از خطش روی گردد سیاه | |
ازان بی حمیت بباید گریخت | که نامردیش آب مردان بریخت | |
پسر کو میان قلندر نشست | پدر گو ز خیرش فروشوی دست | |
دریغش مخور بر هلاک و تلف | که پیش از پدر، مرده به ناخلف |