سعدی (باب دوم در احسان)/شنیدم که مغروری از کبر مست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب دوم در احسان) (شنیدم که مغروری از کبر مست) از سعدی |
' |
شنیدم که مغروری از کبر مست | در خانه بر روی سائل ببست | |
به کنجی درون رفت و بنشست مرد | جگر گرم و آه از تف سینه سرد | |
شنیدش یکی مرد پوشیده چشم | بپرسیدش از موجب کین و خشم | |
فرو گفت و بگریست بر خاک کوی | جفایی کزان شخصش آمد به روی | |
بگفت ای فلان ترک آزار کن | یک امشب به نزد من افطار کن | |
به خلق و فریبش گریبان کشید | به خانه در آوردش و خوان کشید | |
بر آسود درویش روشن نهاد | بگفت ایزدت روشنایی دهاد | |
شب از نرگسش قطره چندی چکید | سحر دیده بر کرد وعالم بدید | |
حکایت به شهر اندر افتاد و جوش | که آن بی بصر دیده بر کرد دوش | |
شنید این سخن خواجه سنگدل | که برگشت درویش از او تنگدل | |
بگفتا حکایت کن ای نیکبخت | که چون سهل شد بر تو این کار سخت؟ | |
که بر کردت این شمع گیتی فروز؟ | بگفت ای ستمگار برگشته روز | |
تو کوته نظر بودی و سست رای | که مشغول گشتی به جغد از همای | |
به روی من این در کسی کرد باز | که کردی تو بر روی او در، فراز | |
اگر بوسه بر خاک مردان زنی | به مردی که پیش آیدت روشنی | |
کسانی که پوشیده چشم دلند | همانا کز این توتیا غافلند | |
چو برگشته دولت ملامت شنید | سر انگشت حسرت به دندان گزید | |
که شهباز من صید دام تو شد | مرا بود دولت به نام توشد | |
کسی چون بدست آورد جره باز | فرو برده چون موش دندان به آز؟ | |
الا گر طلبکار اهل دلی | ز خدمت مکن یک زمان غافلی | |
خورش ده به گنجشک و کبک وحمام | که یک روزت افتد همایی به دام | |
چو هر گوشه تیر نیاز افگنی | امیدست ناگه که صیدی زنی | |
دری هم برآید ز چندین صدف | ز صد چوبه آید یکی بر هدف |