سعدی (باب دوم در احسان)/شنیدم که مردی است پاکیزه بوم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب دوم در احسان) (شنیدم که مردی است پاکیزه بوم) از سعدی |
' |
شنیدم که مردی است پاکیزه بوم | شناسا و رهرو در اقصای روم | |
من و چند سالوک صحرا نورد | برفتیم قاصد به دیدار مرد | |
سرو چشم هر یک ببوسید و دست | به تمکین و عزت نشاند و نشست | |
زرش دیدم و زرع و شاگرد و رخت | ولی بی مروت چوبی بر درخت | |
به لطف و لبق گرم رو مرد بود | ولی دیگدانش عجب سرد بود | |
همه شب نبودش قرار هجوع | ز تسبیح و تهلیل و ما را ز جوع | |
سحرگه میان بست و در باز کرد | همان لطف و پرسیدن آغاز کرد | |
یکی بد که شیرین و خوش طبع بود | که با ما مسافر در آن ربع بود | |
مرا بوسه گفتا به تصحیف ده | که درویش را توشه از بوسه به | |
به خدمت منه دست بر کفش من | مرا نان ده و کفش بر سر بزن | |
به ایثار مردان سبق بردهاند | نه شب زندهداران دل مردهاند | |
همین دیدم از پاسبان تتار | دل مرده وچشم شب زندهدار | |
کرامت جوانمردی و نان دهی است | مقالات بیهوده طبل تهی است | |
قیامت کسی بینی اندر بهشت | که معنی طلب کرد و دعوی بهشت | |
به معنی توان کرد دعوی درست | دم بی قدم تکیه گاهی است سست |