سعدی (باب اول در عدل و تدبیر و رای)/قزل ارسلان قلعهای سخت داشت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب اول در عدل و تدبیر و رای) (قزل ارسلان قلعهای سخت داشت) از سعدی |
' |
قزل ارسلان قلعهای سخت داشت | که گردن به الوند بر میفراشت | |
نه اندیشه از کس نه حاجت به هیچ | چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ | |
چنان نادر افتاده در روضهای | که بر لاجوردین طبق بیضهای | |
شنیدم که مردی مبارک حضور | به نزدیک شاه آمد از راه دور | |
حقایق شناسی، جهاندیدهای | هنرمندی، آفاق گردیدهای؟ | |
بزرگی، زبان آوری کاردان | حکیمی، سخنگوی بسیاردان | |
قزل گفت چندین که گردیدهای | چنین جای محکم دگر دیدهای؟ | |
بخندید کاین قلعهای خرم است | ولیکن نپندارمش محکم است | |
نه پیش از تو گردن کشان داشتند | دمی چند بودند و بگذاشتند؟ | |
نه بعد از تو شاهان دیگر برند | درخت امید تو را برخورند؟ | |
ز دوران ملک پدر یاد کن | دل از بند اندیشه آزاد کن | |
چنان روزگارش به کنجی نشاند | که بر یک پشیزش تصرف نماند | |
چو نومید ماند از همه چیز و کس | امیدش به فضل خدا ماند و بس | |
بر مرد هشیار دنیا خس است | که هر مدتی جای دیگر کس است | |
چنین گفت شوریدهای در عجم | به کسری که ای وارث ملک جم | |
اگر ملک بر جم بماندی و بخت | تو را چون میسر شدی تاج و تخت؟ | |
اگر گنج قارون به چنگ آوری | نماند مگر آنچه بخشی، بری |