سعدی (باب اول در عدل و تدبیر و رای)/به تدبیر جنگ بد اندیش کوش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب اول در عدل و تدبیر و رای) (به تدبیر جنگ بد اندیش کوش) از سعدی |
' |
به تدبیر جنگ بد اندیش کوش | مصالح بیندیش و نیت بپوش | |
منه در میان راز با هر کسی | که جاسوس همکاسه دیدم بسی | |
سکندر که با شرقیان حرب داشت | درخیمه گویند در غرب داشت | |
چو بهمن به زاولستان خواست شد | چپ آوازه افگند و از راست شد | |
اگر جز تو داند که عزم تو چیست | بر آن رای و دانش بباید گریست | |
کرم کن، نه پرخاش و کینآوری | که عالم به زیر نگین آوری | |
چو کاری برآید به لطف و خوشی | چه حاجت به تندی و گردن کشی | |
نخواهی که باشد دلت دردمند | دل درمندان برآور زبند | |
به بازو توانا نباشد سپاه | برو همت از ناتوانان بخواه | |
دعای ضعیفان امیدوار | ز بازوی مردی به آید به کار | |
هر آن کاستعانت به درویش برد | اگر بر فریدون زد از پیش برد |