دیوان بیدل شیرازی/شاهد گل
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
حسن روزافزون | شاهد گل از بیدل شیرازی |
گنج قناعت |
دیوان بیدل شیرازی |
كاروانان نافهٔ مشك ختن دارند بار | یا نسیم صبحدم بگشاده چین از زلف يار | |
خاست از دل دود غم ای ديده وقت همت است | زانكه تا آبی نیفشانند ننشیند غبار | |
نالد اندر زلف او مرغ دلم افزون بلی | دست دادش چون وصال گل فزون نالد هزار | |
ترسم از این شعله كاندر سینه پنهان دارمش | افتد اندر خرمن هستی من آخر شرار | |
خاك عنبر پز بشد یا ابر می بارد گلاب | عود بر آتش بود یا می وزد باد بهار | |
بشنود تا ناله ام ای سینه فريادی بكش | ز آتش غم سوخت دل ای دیده بارانی ببار | |
تا برد غم از دل افسردهٔ ما ساعتی | یكدو جامی ساقیا زآن آب آتش سان بيار | |
بادهٔ گلگون به هر فصلی به ميخواران خوشست | خاصه در وقت بهاران با نگاری گلعذار | |
شاهد گل رخ نمود از پرده گویا این چنين | بلبلان را برده از دل طاقت و صبر و قرار | |
گر بنالد مرغ دل نبود شگفت از زلف تو | زانكه گنجشكان كنند افغان چو می بینند مار | |
می دهد زاهد نوید جنتم از سادگی | عاشق روی ترا با روضهٔ رضوان چه كار | |
از سر زلفش نه تنها من پریشانم كه نیست | خاطری مجموع از سودای او در روزگار | |
كشتهٔ آن تيغ ابرو هست بيرون از حساب | خستهٔ آن تير مژگان باشد افزون از شمار | |
از چه ننگ آيد ترا همراهيی بیدل بگوی | خود نه آخر پای هر گلبن كه بينی هست خار؟ |
***