دیوان بیدل شیرازی/رسم خدمت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
میل کثرت | رسم خدمت از بیدل شیرازی |
اسیر عشق |
دیوان بیدل شیرازی |
در فارس از کرمان زمین کرمی نمایان آمده | کرمان ز گه آید برون این گه ز کرمان آمده | |
کرمی بغایت بد لقا واندر اذیت اژدها | بی مایه دیوی پرجفا سردار دیوان آمده | |
شیرازیان را باک نی زان خاطری غمناک نی | کرمی فزون بر خاک نی سرگرم جولان آمده | |
کرمی به فسوه هم نفس نجوه خوری همچون مگس | مشتی به گردش خار و خس هر سو شتابان آمده | |
چون کک در شلوارها چون موش در دیوارها | چون مار اندر غارها پیدا و پنهان آمده | |
بو حفص و نامش بوالحسن پتیاره ای بسیار فن | زان دیو ریمن مفتتن ملک سلیمان آمده | |
بیند اگر بر خاک ره افتاده مسکینی تبه | در کشتن آن بی گنه چون پور دستان آمده | |
بیگانه را از آشنا ناکرده فرق آن بی حیا | ماند سگ دیوانه را هر سو گرازان آمده | |
کلبی ندیده روی نان از درد جوع آزرده جان | در جست و جو از هر کران از بهر اسخوان آمده | |
غول قهستان کهک نامش ز مردم گشته حک | بی آبروی بی نمک ناخوانده مهمان آمده | |
شیراز بودی بی گمان زین پیش گلزار جنان | از شومی آن دیوسان اکنون چو زندان آمده | |
چون کرم کرمان شد یله شیراز شد چون مزبله | ریدن در آن باید هله چون جای کرمان آمده | |
میباید اکنون رفتنم از فارس سوی موطنم | وز وی بباید گفتنم وصفی که عنوان آمده | |
شه جوید ار بیدل نشان گمنامیم از اصفهان | روزی دو با شیرازیان هم سفره و خوان آمده | |
فرمانروای خسروان زینت ده تخت کیان | کش تاجداران جهان در زیر فرمان آمده | |
با برز و بالی بس سترگ فرخ فریدون شاه ترک | گو با شهنشاه بزرگ دو جسم و یک جان آمده | |
ای شاه والا مرتبت فرمانده با منزلت | کت زیر بال مکرمت ملک سلیمان آمده | |
گوید غلام درگهم وز جانثاران شهم | از رسم خدمت آگهم شاهم ثنا خوان آمده |
***