دیوان بیدل شیرازی/ثواب و گناه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
عذر گناهکاری | ثواب و گناه از بیدل شیرازی |
مهر خموشی |
دیوان بیدل شیرازی |
بنشاند آب دیده مگر برق آه را | ورنه بسوزم از شرری مهر و ماه را | |
چشمت به تیر غمزه کند منعم از نظر | هرگز کسی نرانده ز در دادخواه را | |
تا بشکند دل که دگر ترک مست ما | بر رخ شکست طرّه و بر سر کلاه را | |
دزدیده خواست دل که کند بر رخش نگاه | هندوی زلف هر طرفی بست راه را | |
گر چه گشاده راه نظر لیک بسته است | بر دیده نور روی تو راه نگاه را | |
تا دل برد ز خلق بیاراست روی خویش | چون پادشاه از پی غارت سپاه را | |
گویند دل برای چه دادی ندیده اند | بر عارض سفید تو زلف سیاه را | |
منعم کند ز دیدن آن روی شیخ شهر | مسکین نکرده فرق ثواب و گناه را | |
ما هر دو راست دیده به روی تو باز لیک | زاهد ترا ببیند و عارف اله را | |
ای باد اگر به قصر جلالش تراست بار | از من بگو شهنشه عالم پناه را | |
کز قدر کم چه میشود آید گر از کرم | در خانۀ گدائی چو من پادشاه را | |
بیدل شگفت نیست گر از غم دلت بسوخت | چون شعله سر کشید بسوزد گیاه را |
***