دیوان بیدل شیرازی/شاه نجف
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
روی نکو | شاه نجف از بیدل شیرازی |
چشم روشنان |
دیوان بیدل شیرازی |
جلوه خورشید روی یار عیانست | گر تو نه خفاشی این چه جای گمانست | |
معنی انسان نه صورتست و رگ و پوست | آدمی آن معنیی بود که در آنست | |
هر که به جز خویشتن ندید چو زاهد | صورت انسانی و معنی حیوانست | |
هیچ نظر کرده ای به صورت خوبان | کائینه ای از برای معنی جانست | |
آنچه همه عمر خواستم چو به تحقیق | در همه چیزی نگاه میکنم آنست | |
نکهتی از زلف یار بود که جان داد | یا دم فیض القدس که فیض رسانست | |
چشم توام میکشد به ابرو و مژگان | جنگ که با ترک شد به تیر و کمانست | |
رفت بهار به سیر گل نشدم حیف | حال به باغ آمدم که وقت خزانست | |
سر فرو میرود به گِل ز خجالت | تا به چمن سرو قامت تو چمانست | |
بیدل تنها نه از غم تو چنین شد | از پی دل هر که اوفتاد چنانست | |
از در خویشم اگر راند شه شهر | بر در شاهی روم که شاه جهانست | |
شاه نجف آنکه با هزار مباهات | چرخ پی بندگیش بسته میانست |
***