دفتر شعر تشنه طوفان/کابوس
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
خزان جاودانی | کابوس از فریدون مشیری |
میگون |
تشنه طوفان |
خدایا وحشت تنهاییام کشت
کسی با قصهی من آشنا نیست
در این عالم ندارم همزبانی
به صد اندوه مینالم روا نیست
شبم طی شد کسی بر در نکوبید
به بالینم چراغی کس نیافروخت
نیامد ماهتابم بر لب ماه
دلم از این همه بیگانگی سوخت
به روی من نمیخندد امیدم
شراب زندگی در ساغرم نیست
نه شعرم میدهد تسکین به حالم
به غیر از اشک غم در دفترم نیست
بیا ای مرگ جانم بر لب آمد
بیا در کلبهام شوری برانگیز
بیا شمعی به بالینم بیافروز
بیا شعری به تابوتم بیاویز
دلم در سینه کوبد سر به دیوار
که این مرگ است و بر در میزند مشت
بیا ای همزبان جاودانی
که امشب وحشت تنهاییام کشت