دفتر شعر تشنه طوفان/میگون

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کابوس میگون
از فریدون مشیری
آیینه شکسته
تشنه طوفان


از صداي پر مرغان سحر

لاله از خواب گران ديده گشود

اولين پرتو سيمايي صبح

بوسه بر گنبد مينا زده بود


ديد: در مزرعه گنجشكي چند

مي‌فرستند به خورشيد درود

موج مي‌زد همه‌جا بوي بهار


آن طرف‌: سنبل خواب‌آلوده

شانه بر زلف پريشان مي‌زد

نسترن، خفته و دزدانه، نسيم

بوسه بر پيكر جانان مي‌زد

لاله‌گون چهره‌ی آن خفته به ناز

آتشي بود كه دامان مي‌زد

نرگس از دور تماشا مي‌كرد


دختر صبح به دامان افق

زلف بر چهره فرو ريخته بود

جلوه‌ی خاطره‌انگيز سحر

سايه‌روشن به هم آميخته بود

بوي جان‌پرور و افسونگر ياس

موجي از شوق بر انگيخته بود

تاب مي‌برد و توان مي‌بخشيد!


بر لب رود پر از جوش و خروش

پونه‌ها دست در آغوش نسيم

پرتو صبح در آيينه‌ی آب

روي هم ريخته موج زر و سيم

جلوه‌اي بود ز آيات خدا

هر طرف نقش بديعي ترسيم

ابديت همه جا جلوه گر است!


ژاله‌ها برده سبق از الماس

لاله‌ها برده گرو از ياقوت

دو كبوتر به سپيدي چون عاج

جز همان زمزمه‌ی مبهم رود

همه جا غرق در امواج سكوت

صبح ميگون و تماشاي بهشت


من بر اين صبح روان‌بخش بهار

نظر افكندم از سينه‌ی كوه

خاطرات خوش ايام شباب

خفته در غبار اندوه

دل درمانده ز حسرت به فغان

جان آزرده ز محنت به ستوه

اشك از ديده فرو مي‌ريزم


گريه‌ی عاشق معشوقه‌پرست

همره ناله‌ی مرغ چمن است

در و ديوار به من مي‌نگرند

باد را زمزمه با ياسمن است

رود مي‌گريد و گل مي‌خندد

هر كناري سخن از عشق من است

همه گويند كه‌: معشوق تو كو‌؟


اشك مي‌ريزم و از درد فراق

در دلم آتش حسرت تيز است

بي تو ميگون چه صفايي دارد

به خدا سخت ملال‌انگيز است!

با همه تازگي و لطف بهار

ماتم‌انگيز تر از پاييز است.

تو بهار من و ميگون منی!