دفتر شعر تشنه طوفان/آواره
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
کاروان | آواره از فریدون مشیری |
آغوش امید |
تشنه طوفان |
نيمهشب بود غمي تازهنفس
ره خوابم زد و ماندم بيدار
ريخت از پرتو لرزندهی شمع
سايهی دستهگلي بر ديوار
همه گل بود ولي روح نداشت
سايهاي مضطرب و لرزان بود
چهرهاي سرد و غمانگيز و سياه
گوييا مردهی سرگردان بود
شمع خاموش شد از تندي باد
اثر از سايه به ديوار نماند!
كس نپرسيد كجا رفت؟ كه بود؟
كه دمي چند در اينجا گذراند؟
اين منم خسته در اين كلبهی تنگ
جسم درماندهام از روح جداست؟
من اگر سايهی خويشم يا رب!
روح آوارهی من كيست؟ كجاست؟