خاقانی (غزلیات)/دل کشید آخر عنان چون مرد میدانت نبود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (دل کشید آخر عنان چون مرد میدانت نبود) از خاقانی |
' |
دل کشید آخر عنان چون مرد میدانت نبود | صبر پی گم کرد چون همدست دستانت نبود | |
صد هزاران گوی زرین داشت چرخ از اختران | ز آن همه یک گوی در خورد گریبانت نبود | |
ماه در دندان گرفته پیشت آورد آسمان | زآنکه در روی زمین چیزی به دندانت نبود | |
قصد دل کردی نگویم کان رگی با جان نداشت | لیک جان آن داشت کان آهنگ با جانت نبود | |
خوشدلی گفتی که داری الله الله این مگوی | بود این دولت مرا اما به دورانت نبود | |
فتنه را برسر گرفتم چون سرکار از تو داشت | عقل را در پا فکندم چون بفرمانت نبود | |
وصل تو درخواستم از کعبتین یعنی سه شش | چون بدیدم جز سه یک از دست هجرانت نبود | |
از جفا بر حرف تو انگشت نتوانم نهاد | کز وفا تا تو توئی حرفی به دیوانت نبود | |
آتش غم در دل تابان خاقانی زدی | این همه کردی و میگویم که تاوانت نبود |