خاقانی (غزلیات)/دل شد از دست و نه جای سخن است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (دل شد از دست و نه جای سخن است) از خاقانی |
' |
دل شد از دست و نه جای سخن است | وز توام جای تظلم زدن است | |
دل تو را خواه قولا واحدا | تا تو خواهیش دو قولی سخن است | |
آنچه در آینه بینم نه منم | پرتو توست که سایه فکن است | |
نظرت نیست به من زانکه مرا | تن نماند و نظر جان به تن است | |
باد سردم بکشد شمع فلک | شمع جان در تنهی پیرهن است | |
هست دیگ هوست خام هنوز | خامی آن ز دم سرد من است | |
گل ز باغ رخت آن کس چیند | که چو گل زر ترش در دهن است | |
عالمی شیفتهی زلف تواند | زلف تو شیفتهی خویشتن است | |
کردهام توبه ز می خوردن لیک | لب میگون تو توبهشکن است | |
نظر خاص تو خاقانی راست | گرت نظاره هزار انجمن است |