خاقانی (غزلیات)/دردی که مرا هست به مرهم نفروشم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (دردی که مرا هست به مرهم نفروشم) از خاقانی |
' |
دردی که مرا هست به مرهم نفروشم | ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم | |
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد | من درد نوازنده به مرهم نفروشم | |
ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار | شادی بفروشی تو و من غم نفروشم | |
رازی که چو نای از لب یاران ستدم من | از راه زبان بر دل همدم نفروشم | |
آری منم آن نای زبان گم شده کاسرار | الا ز ره چشم به محرم نفروشم | |
چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم | تا پیش ز کس دم نخرم دم نفروشم | |
من نیست شدم نیست شدن مایهی هستی است | این نیست به هستی ابد کم نفروشم | |
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را | کان تیغ به صد تاج سر جم نفروشم | |
لب خنده زنان زهر سر تیغ کنم نوش | زهری که به صد مهرهی ارقم نفروشم | |
دستار به سرپوش زنان دادم و حقا | کنرا به بهین حلهی آدم نفروشم | |
زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد | یک تار به صد مغفر رستم نفروشم | |
زین خام که دارد جگر پخته تریزش | پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم | |
این یک شبه خلوت که به هر هفته مرا هست | حقا که به شش روز مسلم نفروشم | |
گفتی نکنی خدمت سلطان، نکنم نی | یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم | |
گویند که خاقانی ندهد به خسان دل | دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم | |
بر کور دلان سوزن عیسی نسپارم | بر پردهدران رشتهی مریم نفروشم |