خاقانی (غزلیات)/جان از تنم برآید چون از درم درآئی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (جان از تنم برآید چون از درم درآئی) از خاقانی |
' |
جان از تنم برآید چون از درم درآئی | لب را به جای جانی بنشان به کدخدایی | |
جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی | کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی | |
جانی که یافت از خم زلفین تو رهایی | از کار بازماند همچون بت از خدایی | |
بر زخمهای جانم هم درد و هم دوایی | در نیمه راه عقلم هم خوف و هم رجایی | |
از پای پاسبانت بوسی کنم گدایی | وانگاه سر برآرم کاین است پادشایی | |
تبهای هجر دارم شبها بینوایی | تبهای من ببندی لبها چو برگشایی | |
گمراه گردم از خود تا تو رهم نمایی | از من مرا چه خیزد اکنون که تو مرایی | |
تو خود نهان نباشی کاندر نهان مایی | خاقانی از تحیر پرسان که تو کجایی |