خاقانی (غزلیات)/آوازهی جمالت چون از جهان برآمد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (آوازهی جمالت چون از جهان برآمد) از خاقانی |
' |
آوازهی جمالت چون از جهان برآمد | آواز بینیازی از آسمان برآمد | |
تا پرده گشت مویت در پرده رفت رویت | روز جهان فرو شد راز نهان برآمد | |
هر کو چو شمع پرورد از آتش تو جان را | جانش هلاک تن شد خنده زنان برآمد | |
با این جفا که اکنون با عاشقان نمودی | روزی نگفت یک کس کز یک فغان برآمد | |
هر مرغ را که روزی زلف تو دامگه شد | آمد قضا که روزیش از آشیان برآمد | |
جان گران بها به تو بخشم به عرض بوسی | بستان مده جگر که نه بر تو گران برآمد | |
عشق تو گوهری که گنج روان بیرزد | وهمم در این فرو شد کو از چه کان برآمد | |
خاقانی آن توست بر او تیغ چون کشیدی | خود بیمصاف جانا با او توان برآمد |