خاقانی (غزلیات)/آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود) از خاقانی |
' |
آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود | زیرا که نه شب بود که تاریخ بقا بود | |
بودند بسی سوختگان گرد در او | لیکن به سرا پردهی او بار مرا بود | |
من سایه شدم او ز پس چشم رقیبان | بر صورت من راست چو خورشید سما بود | |
بر چشم من آن ماه جهانسوز رقم بود | بر عشق وی این آه جهانسوز گوا بود | |
از وی طلب عهد و ز من لفظ بلی بود | از من سخن عذر و ازو عین رضا بود | |
بیرون ز قضا و ز قدر بود وصالش | چه جای قدر بود و چه پروای قضا بود | |
هر نعت که در وصف مثالش بشنودم | با صورت وصلش همه آن وصف خطا بود | |
من شیفته از شادی و پرسان ز دل خویش | کای دل به جهان اینکه مرا بود که را بود | |
من بودم و او و صفت حال من و او | صاحب خبران صبحدم و باد صبا بود | |
تا لاجرم امروز سمر شد که شب دوش | پروانهای اندر حرم شمع صفا بود | |
آواز ز عشاق برآمد که فلان شب | معراج دگر نوبت خاقانی ما بود |