ابر و کوچه/پرده رنگین

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
خار پرده رنگین
از فریدون مشیری
شکوفه ای بر شراب
ابر و کوچه


با شبنم اشک من ای نیلوفر شب

گلبرگ های خویش را شادابتر کن

هر صبح از دامان خود خاکسترم را

برگیر و در چشمان بخت بی هنر کن

ای صبح! ای شب! ای سپیدی! ای سیاهی!

ای آسمان جاودان خاموش دلتنگ!

ای ساحل سبز افق!

ای کوه! ای بلند!

ای شعر!

ای رنج! ای یاد!

ای غم که دست مهربانت جاودانه

چون تاج زرین بر سرم بود!

بازیچه دست شما فرسود، فرسود

ای خیمه شب بازان افلاک!

ای چهره پردازان چالاک!

وقت است صندوق عدم را درگشایید

بازیچه فرسوده را پنهان نمایید

ای دست ناپیدای هستی!

بازیچه چون فرسوده شد، بازیچه نو کن

ای مرگ با آن داس خونین!

این ساقه پژمرده را دیگر درو کن

ای آدمک سازان بی باک!

ای خیمه شب بازان افلاک!

ای چهره پردازان چالاک!

من هدیه آوردم بهار و بابکم را

دنبال این بازیچه های نو بیایید

ای دست ناپیدای هستی!

با اولین لبخند فردا،

خورشید خونین را بیفروز

مهتاب غمگین را بیاویز

در پرده رنگین تزویر

با نغمه نیرنگ تقدیر

چون هفته ها و ماه ها و قرن ها پیش

این آدمک های ملول بی گنه را

هر جا به هر سازی که می خواهی برقصان

تو مانده ای با این همه رنگ

من می روم با آخرین حرف

ای خیمه شب باز!

در غربت غمگین و دردآلود این خاک،

آزاده ای زندانی تست

قربانی قهر خدا، نامش محبت

زنجیر از پایش جدا کن

او را چو من از دام تزویرت رها کن

همراه این آزرده درد آشنا کن