سعدی (غزلیات)/چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل
' | سعدی (غزلیات) (چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل) از سعدی |
' |
چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل یار من و شمع جمع و شاه قبایل جلوه کنان میروی و باز میآیی سرو ندیدم بدین صفت متمایل هر صفتی را دلیل معرفتی هست روی تو بر قدرت خدای دلایل قصه لیلی مخوان و غصه مجنون عهد تو منسوخ کرد ذکر اوایل نام تو میرفت و عارفان بشنیدند هر دو به رقص آمدند سامع و قایل پرده چه باشد میان عاشق و معشوق سد سکندر نه مانعست و نه حائل گو همه شهرم نگه کنند و ببینند دست در آغوش یار کرده حمایل دور به آخر رسید و عمر به پایان شوق تو ساکن نگشت و مهر تو زایل گر تو برانی کسم شفیع نباشد ره به تو دانم دگر به هیچ وسایل با که نگفتم حکایت غم عشقت این همه گفتیم و حل نگشت مسائل سعدی از این پس نه عاقلست نه هشیار عشق بچربید بر فنون فضایل