محتشم کاشانی (غزلیات)/نخواهم از جمال عالم آشوبت نقاب افتد

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۱۷ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' محتشم کاشانی (غزلیات) (نخواهم از جمال عالم آشوبت نقاب افتد)
از محتشم کاشانی
'


نخواهم از جمال عالم آشوبت نقاب افتد که من دیوانه گردم بازو خلقی در عذاب افتد ز بس لطف من و اندام زیبایت عجب دارم که دیبا گر بپوشی سایه‌ات بر آفتاب افتد اگر در خواب بینم پیرهن را بر تنت پیچان تنم از رشگ آن بر بستر اندر پیچ و تاب افتد غنود آن نرگس و شد بر طرف غوغا ز هر گوشه ز بد مستی که بزم آراید و ناگه به خواب افتد چسان پنهان کنم از همنشینان مهر مه‌روئی که چون نامش برآید جان من در اضطراب افتد ز هجر افتادم از دریوزه وصلش چو گمراهی که جوید آب و با چندین مشقت در سراب افتد ندارد محتشم تاب نظر هنگام لطف او معاذالله اگر بر من نگاهش از عتاب افتد