سعدی (باب اول در عدل و تدبیر و رای)/به پیکار دشمن دلیران فرست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب اول در عدل و تدبیر و رای) (به پیکار دشمن دلیران فرست) از سعدی |
' |
به پیکار دشمن دلیران فرست | هزبران به آورد شیران فرست | |
به رای جهاندیدگان کار کن | که صید آزمودهست گرگ کهن | |
مترس از جوانان شمشیر زن | حذر کن ز پیران بسیار فن | |
جوانان پیل افگن شیر گیر | ندانند دستان روباه پیر | |
خردمند باشد جهاندیده مرد | که بسیار گرم آزمودهست و سرد | |
جوانان شایستهی بخت ور | ز گفتار پیران نپیچند سر | |
گرت مملکت باید آراسته | مده کار معظم به نوخاسته | |
سپه را مکن پیشرو جز کسی | که در جنگها بوده باشد بسی | |
به خردان مفرمای کار درشت | که سندان نشاید شکستن به مشت | |
رعیت نوازی و سر لشکری | نه کاری است بازیچه و سرسری | |
نخواهی که ضایع شود روزگار | به ناکاردیده مفرمای کار | |
نتابد سگ صید روی از پلنگ | ز روبه رمد شیر نادیده جنگ | |
چو پرورده باشد پسر در شکار | نترسد چو پیش آیدش کارزار | |
به کشتی و نخچیر و آماج و گوی | دلاور شود مرد پرخاشجوی | |
به گرمابه پرورده و خیش و ناز | برنجد چو بیند در جنگ باز | |
دو مردش نشانند بر پشت زین | بود کش زند کودکی بر زمین | |
یکی را که دیدی تو در جنگ پشت | بکش گر عدو در مصافش نکشت | |
مخنث به از مرد شمشیر زن | که روز وغا سر بتابد چو زن | |
چه خوش گفت گرگین به فرزند خویش | چو بربست قربان پیکار و کیش | |
اگر چون زنان جست خواهی گریز | مرو آب مردان جنگی مریز | |
سواری که بنمود در جنگ پشت | نه خود را که نام آوران را بکشت | |
شجاعت نیاید مگر زان دو یار | که افتند در حلقهی کارزار | |
دو همجنس همسفرهی همزبان | بکوشند در قلب هیجا به جان | |
که ننگ آیدش رفتن از پیش تیر | برادر به چنگال دشمن اسیر | |
چو بینی که یاران نباشند یار | هزیمت ز میدان غنیمت شمار |