دیوان فخر شیرازی/وصیت رندان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
دریچۀ صبح | وصیت رندان از فخر شیرازی |
دور فلک |
دیوان فخر شیرازی |
بیا که لشکر غم در مقام بیداد است | بیار جام دمادم که وقت امداد است | |
غلام هندوی آنم که ترک غمّازش | بهر چه سحر و فسون در زمانه استاد است | |
حدیث پیر مغان خوش مرا به دل جا کرد | که می دوای دل دردمند ناشاد است | |
ز حادثات جهان در پناه میکده آی | که سخت مسجد و محراب سست بنیاد است | |
چه گویمت که ز تعمیر غم خرابۀ دل | به عهد دولت عشقش چگونه آزاد است | |
که این سخن نپذیرد هر آنکه دید مرا | مدام از غم رویش فغان و فریاد است | |
تو را که کام چو خسرو ز وصل شیرین است | خبر کجا ز من تلخ کام و فرهاد است | |
مجو ز بند غم اندر زمانه آزادی | به غیر سوسن و سروی که نامش آزاد است | |
فغان و ناله ز جور و جفای یار مکن | که هر چه خسرو عادل به ما کند داد است | |
ازین فسانه و افسون ببند دم ای شیخ | که جز وصیّت رندان به گوش فخر باد است |
***